خیلی باهاش حال کردم . همه چیز داشت . احساس لذت به زندگی و امید به آینده و البته بالیدن بر گذشته . اما چیزی که زیباش کرده بود هم زمان سازی گذشته و حای بود و البته نالیدن از یه سری شرایط خاص مثل خط قرمز های نقش بسته توی ذهن پدر بزرگ . و شاید هم قربانی شدن . یا فدا شدن ( یا هر چیز دیگه ای ) برای رسیدن ( رسیدن خود یا دیگران ) به خوشبختی ->قسمت تایر . اما کلا همین که سیاه نمایی نداره و یه جورایی زندگی ایده آل شیشه ای رو به تصویر می کشه جواب همه چیزو می ده .
سلام وبلاگ خیلی خوشملی دارین
مطلبتون رو خوندم زیبا نوشتین
تنکس
سلام
ممنون خیلی قشنگ بود
تنکس
خیلی باهاش حال کردم . همه چیز داشت .
احساس لذت به زندگی و امید به آینده و البته بالیدن بر گذشته .
اما چیزی که زیباش کرده بود هم زمان سازی گذشته و حای بود و البته نالیدن از یه سری شرایط خاص مثل خط قرمز های نقش بسته توی ذهن پدر بزرگ .
و شاید هم قربانی شدن . یا فدا شدن ( یا هر چیز دیگه ای ) برای رسیدن ( رسیدن خود یا دیگران ) به خوشبختی ->قسمت تایر .
اما کلا همین که سیاه نمایی نداره و یه جورایی زندگی ایده آل شیشه ای رو به تصویر می کشه جواب همه چیزو می ده .
خوشحالم که حال کردی
آقا دست مریزاد...میشد اینو حس کرد که دریا چن قدمی آدمه ...منتها من آخرش یه کم گیج زدم :-)
تصادف ، مرگ. بازگشت ! :(
آه...
منم خوش حالم
یعنی این که حال کردم