تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

چرا هیچ ؟!


حسین طاهری - فیلم هیچ را تنها یک بار و آن هم در برنامه ویژه نمایش و نقد و بررسی فیلم که با حضور عبدالرضا کاهانی، پانته آ بهرام و شیوا منفرد (تدوینگر - همسر کاهانی) برگزار شد دیدم و با توجه به مشغولیت ذهنی و کاری اجرای مراسم قسمتهایی از فیلم را هم از دست دادم در نتیجه نمیتوانم به همه زوایای فیلم سرک بکشم و به ریزه کاری ها بپردازم اما آنچه را که مینویسم برداشتم از همین یک بار دیدن فیلم است.

هیچ فیلم خوش ساختی است و از فیلمنامه قوی و تفکر برانگیزی برخوردار است. داستان آدمهای فقیر و ضعیفی را روایت میکند که با ورود پول به زندگیشان نه تنها خوشبخت ( آنچه که به دنبالش بودند ) نمیشوند که از قضا همه چیز آنها را بیشتر تنزل میدهد. نادر سیاه دره (مهدی هاشمی) که به دلیل یک بیماری عجیب بدنش توان تولید کلیه دارد و در ازای این توانایی (یا بیماری !) بسیار بیشتر از یک انسان معمولی غذا می خورد، او تا وقتی که دیگران از مشکلش خبر ندارند تنها یک مصرف کننده پر هزینه و پر دردسر است و از خانواده و محیط کار طرد میشود ، پسمانده غذای مردم را میخورد تا فقط زنده بماند، هر چند خودش هم می داند فایده ای در بودنش نیست .فقر بارزترین ویژگی خانواده اوست. در نگاه اول فقر مادی و عمیقتر فقر فرهنگی. هرچند روزگار با آنها هیچ وقت خوب تا نکرده اما آنها با شرایطی که دارند انس گرفته اند و ثباتی تقریبی را زندگی میکنند. با هم جر و بحث می کنند اما مثل همه زندگی های دیگر. میدانند که هر تغییری در زندگیشان وضع را بدتر میکند و از همه مهمتر امید دارند که روزی با ورود پول به زندگیشان همه چیز درست میشود. این امید یا آرزو تحقق میابد و پول از جایی که هیچ وقت فکرش را نمی کردند می آید. نادر ! پزشکان اعلام می کنند که بدن نادر کلیه میسازد و اولین کلیه را هم ۳۵ ملیون تومان میخرند. اکنون پول آمده و زمان آن است که آرزوهای اهالی خانه برآورده شود. یکتا (باران کوثری) آماده است تا خانه بزرگتری داشته باشد و با وجود اینکه تا دیروز مخالف داشتن بچه بود و میخواست بچه اش را سقط کند امروز به داشتن بچه هم اشتیاق دارد. لیلا (نگار جواهریان) اما که تا روز های قبل با همان ثبات اجباری بانامزدش نیما (صابر ابر) زندگی میکرد وقتی پول را در زندگی دید او را پس زد. نیما جوانی بی عرضه و گیج است که البته گریم متفاوتش هم این ویژگی ها را مشخص تر میکند. بیگ (مهران احمدی) با آمدن پول هوس ازدواج مجدد میکند و محترم (پانته آ بهرام) که به خاطر دعواهای بیگ زبانش بند آمده و قابلیت تکلمش را تا حد زیادی از دست داده در حفظ زندگی اش درمانده و سرخورده میشود.

بهتر است روی برخی از این شخصیتها بیشتر تمرکز کنیم. یکتا دختر ساده ای است که استعداد و علاقه اش در فوتبال بازی کردن است ، او با امید به اینکه بالاخره روزی شوهرش عادل ( احمد مهرانفر ) میگذارد به زمین بازی برگردد حتی به مقابله با او برمیخیزد و برای دومین بار میخواهد بچه اش را سقط کند. او امیدوار است اما به چیزی که هیچ چیز از آن نمیداند. وقتی با ورود پول هم زندگی او به مسیری که میخواست نمیرود، همه چیز مثل اول است با این تفاوت که دیگر امید ندارد و این یعنی پایان زندگی. 

لیلا با نامزدش نیما در ظاهر زندگی آرام و خوشحالی دارد ، با هم میخندند و حرف می زنند. اما سکانس شبی که به زاهدان نرفته و در خانه است پرده از یک مشکل مهم بر میدارد. جایی که لیلا از نیما می خواهد پرده ها را کشیده و بخوابد و نیما در مورد نادر و مشکلات سایر اعضای خانه حرف میزند. وقتی تاکید بر لاک زدن لیلا را هم میبینیم می فهمیم این دو از یک جنس نیستند و وقتی لیلا با آمدن پول نیما را پس میزند باز هم ردپای همان ثبات را در دوام رابطه شان تا قبل از آمدن پول میبینیم بدون اینکه بخواهیم درباره اش قضاوت کنیم که خوب بوده یا بد اما میتوان حدس زد که دیر یا زود نیما پس زده میشد. زندگی نیما در سکانسی که در حوض افتاده قابل مشاهده است.

بیگ و عادل را میتوان از یک جنس دانست ، عادل جوانی بیگ است. هر دو آنها با سختی های روزگار جنگیده و هنوز میجنگند. هر دوی آنها هنوز عاطفه دارند اما راهشان را مثل همه گم کرده اند و زندگی شان فقط زنده بودن است. در سکانس صحبتهای عاشقانه عادل و یکتا و همینطور وقتی که بیگ بچه هایش را در آغوش گرفته و میگرید میبینیم که روح آنها هنوز هم لطافت و شکنندگی دارد اما هرچه که گذشته غبار بیشتری گرفتهو بعضی جاهایش دیگر دیده نمی شود.

در سکانسی که باهم فیلم نرم (پورنو) میبینند هم میتوان آنها را روانکاوی کرد. نگاه تک تکشان خیره و حسرت آلود است، احساس شرم از دیدن فیلم ندارند تا وقتی که یکی از خانومها سر میرسد، لوگوی صدا و سیما در این سکانس انتقاد هنرمندانه ای به وضعیت رسانه ای کشور است.

محترم اما هنوز بعد از آمدن پول امیدوار و شاد است. او امیدوار است صدایش درست شود و باز برای بیگ آواز بخواند اما برای اولین بار بیگ به او میگوید که صدایت درست شدنی نیست و این نخستین بار است که سایه زن دیگری را در زندگی اش حس میکند. فشاری روانی که به محترم وارد میشود جز با بازی درخشان پانته آ بهرام قابل درک نیست.

و اما نادر. او مثل اسمش نادر و کمیاب است و نام خانوادگی اش "سیاه دره" یاد آور همان دره سیاهی است که اهالی این خانه در حال سقوط به قعرش هستند. نادر اگر برای خودش هم کسی باشد برای دیگران هیچ کس نیست و روزی هم که به او بهترین غذاها را می دهند برای پول کلیه اش است. شخص او تاثیری در زندگی دیگران ندارد و تنها کاری که از دستش بر می آید این است که گلیم خودش را از آب بکشد و آنقدری بخورد که زنده بماند. او بی تفاوت نیست اما برش و تاثیرگذاری ندارد ، او میفهمد راهی که لیلا در آن قدم گذاشته به کجا ختم می شود اما نمی تواند حتی با او درباره اش حرف بزند ، نادر میداند که برای هیچجا و هیچکس در دنیا مهم نیست اما فقط می خواهد زنده بماند. در نهایت وقتی لیلا خانه را برای سرنوشت بهتر ترک کرده و یاس و نا امیدی از گوشه گوشه خانه فریاد میزند و یکتا آخرین نفسهایش را میکشد نادر سیاه دره از خانه بیرون میزند و میرود تا جای دیگری برای زنده ماندن پیدا کند. نادر میتواند در مقیاس بزرگتر یک خانواده باشد ، یک شهر و یا یک کشور. کسی که تا وقتی مصرف کننده است پسمانده غذای دیگران را میخورد و وقتی ثروت تولید میکند همان دیگران برای تاراج ثروتش به دور او حلقه میزنند.

بازی زیبای بازیگران و کارگردانی فوق العاده کاهانی یک زندگی را بدون کم و کاستی به نمایش میگذارد. هیچ شاید بهترین اسمی بود که میتوانست معرف فیلم باشد. فیلمی که در آن هیچی آدمهایی از طبقه ای که در حال فراموش شدنند روایت میشود. هیچ برای من خود زندگی بود و خوشحالم که اتفاق به این مهمی در سینمای ایران رخ داده.

وای شهناز


شب عروسی قاسم پسر کل اکبره. من هم با جواد و علی و مرتضی یه کناری وایستادیم. برادر قاسم صورتش گل انداخته و حسابی شنگوله، همین که از کنارم رد میشه صداش می زنم

- آقا رضا بساط مساط کجاس داداش ؟

- پسر خوب زودتر میگفتی، برو تا تموم نشده اتاق گوشه حیاط.

راه میافتم و بچه ها هم پشت سرم. مهمونها که اکثرا کم سن و سال هستند دور حیاط وایستاده به چند نفری که در حال رقصیدن هستند نگاه میکنن. از بین جمعیت میگذریم و به اتاق میرسیم. یکی دو نفر سیگار به دست میان بیرون.

فرشید پسر حاج نظام چند تا بطری زیر دستشه و توی لیوان پلاستیکی برای ملت عرق میریزه. چند نفر دورشن و از وجناتشون معلومه که کجا دارن سیر میکنن. فرشید در حالی که با ما احوال پرسی میکنه برای ما هم میریزه و تعارف میزنه. بر میدارم و یک ضرب بالا می رم. آخرین بار همین دو روز پیش مست کرده بودم. سامان پسر سید نقی با وانت باری از سنندج جنس آورده بود، آبکی میفروشه و جاش حشیش و شیشه میگیره. آخرین جرئه رو میدم پایین، احساس میکنم سرم داغ شده. جواد سیگار بهم تعارف میکنه ، یه نگاه به اطراف میندازم و یکی روشن میکنم. بچه ها میخوان برن تو مجلس و برقصن سیگارو زیر پام خاموش میکنم و میریم تو حیاط.

با اینکه هوا به اندازه کافی سرده کتم رو دست یکی از آشناها میدم و میریم وسط، با بچه ها دست هم رو میگیریم و یک چوپی اساسی میریم. مدام به عقب و جلو میریم و بعد پاهارو رو به جلو پرت می کنیم. حسابی هماهنگیم. چشمهام درست و حسابی نمیبینه و آدمها و لامپهای رنگی با هم قاطی شدن. بدون اینکه بخوام میخندم. گوشه حیاط محمود وایستاده برادر شهناز. وای شهناز. کاش الان کنارش بودم. از وقتی که شمارشو از مجید نونوای بالای ده گرفتم و باهاش حرف زدم عاشقش شدم. هر کاری که زنم مرضیه بعد سه سال هنوز برام نکرده شهناز کرد. وای که چه نازی داره. میخوام بگیرمش گور بابای مرضیه، دوتا بچش هم مال خودش. حتی موهای صورتشو نمیزنه، ساختنش برای طویله تمیز کردن.

هنوز دارم بالا و پایین میپرم و خنده روی صورتمه. رقصیدنو قطع میکنیم و در حالی که خیس عرقیم از حیاط میزنیم بیرون تا یه جای دنجی سیگار بکشیم. مرتضی گوشی موبایلشو در میاره و رو به من میگه :

- گوشیتو بده چند تا کلیپ بفرستم برای خودم.

- بیا. برو تو پوشه دومی ده تا توپ هست . ایرانیه مخصوصا معرکه اس.

دارم بهش میگم که کدوم کلیپها از بقیه بهترن. وای شهناز ، منو یاد همه این دخترای توی کلیپها میندازی !