تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

وای شهناز


شب عروسی قاسم پسر کل اکبره. من هم با جواد و علی و مرتضی یه کناری وایستادیم. برادر قاسم صورتش گل انداخته و حسابی شنگوله، همین که از کنارم رد میشه صداش می زنم

- آقا رضا بساط مساط کجاس داداش ؟

- پسر خوب زودتر میگفتی، برو تا تموم نشده اتاق گوشه حیاط.

راه میافتم و بچه ها هم پشت سرم. مهمونها که اکثرا کم سن و سال هستند دور حیاط وایستاده به چند نفری که در حال رقصیدن هستند نگاه میکنن. از بین جمعیت میگذریم و به اتاق میرسیم. یکی دو نفر سیگار به دست میان بیرون.

فرشید پسر حاج نظام چند تا بطری زیر دستشه و توی لیوان پلاستیکی برای ملت عرق میریزه. چند نفر دورشن و از وجناتشون معلومه که کجا دارن سیر میکنن. فرشید در حالی که با ما احوال پرسی میکنه برای ما هم میریزه و تعارف میزنه. بر میدارم و یک ضرب بالا می رم. آخرین بار همین دو روز پیش مست کرده بودم. سامان پسر سید نقی با وانت باری از سنندج جنس آورده بود، آبکی میفروشه و جاش حشیش و شیشه میگیره. آخرین جرئه رو میدم پایین، احساس میکنم سرم داغ شده. جواد سیگار بهم تعارف میکنه ، یه نگاه به اطراف میندازم و یکی روشن میکنم. بچه ها میخوان برن تو مجلس و برقصن سیگارو زیر پام خاموش میکنم و میریم تو حیاط.

با اینکه هوا به اندازه کافی سرده کتم رو دست یکی از آشناها میدم و میریم وسط، با بچه ها دست هم رو میگیریم و یک چوپی اساسی میریم. مدام به عقب و جلو میریم و بعد پاهارو رو به جلو پرت می کنیم. حسابی هماهنگیم. چشمهام درست و حسابی نمیبینه و آدمها و لامپهای رنگی با هم قاطی شدن. بدون اینکه بخوام میخندم. گوشه حیاط محمود وایستاده برادر شهناز. وای شهناز. کاش الان کنارش بودم. از وقتی که شمارشو از مجید نونوای بالای ده گرفتم و باهاش حرف زدم عاشقش شدم. هر کاری که زنم مرضیه بعد سه سال هنوز برام نکرده شهناز کرد. وای که چه نازی داره. میخوام بگیرمش گور بابای مرضیه، دوتا بچش هم مال خودش. حتی موهای صورتشو نمیزنه، ساختنش برای طویله تمیز کردن.

هنوز دارم بالا و پایین میپرم و خنده روی صورتمه. رقصیدنو قطع میکنیم و در حالی که خیس عرقیم از حیاط میزنیم بیرون تا یه جای دنجی سیگار بکشیم. مرتضی گوشی موبایلشو در میاره و رو به من میگه :

- گوشیتو بده چند تا کلیپ بفرستم برای خودم.

- بیا. برو تو پوشه دومی ده تا توپ هست . ایرانیه مخصوصا معرکه اس.

دارم بهش میگم که کدوم کلیپها از بقیه بهترن. وای شهناز ، منو یاد همه این دخترای توی کلیپها میندازی !

نظرات 3 + ارسال نظر
ع.خ شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ http://www.jump.blogsky.com

oldpilot.ir این که آدم یه چیزی دوس داره یه چیز دیگه میره تو پاچش یه فلکلور قدیمیه برا همینه که شاید چیزای باحال مثه عشق طالب زیاد دارن چون اگه همینطور فله ای هر کسی بش میرسید لطفی نداش که.ملتم هی شعر جانسوز نمیگفتن.این بابا باس دستش یا به شهناز بخوره یا بره تو صف آدمایی که خواستن و نشد و جالبش اینه که معلوم نیس دیگه شهنازی سر راش سبز شه و البته امیدوارن همه تا اونجایی که بشه و بعدشه که میگن خب همینه که هس.

مشکل اینجاس که دستش به شهناز خورده ، اما خبر نداره که آینده هیچ چیزی بیشتر از امروز براش نداره ...

مریم جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ب.ظ

راست گفتی مشکل از همونه/دستش خورده/فیل در تاریکی/
رنج آوره برای هر دو طرف معامله و هر انکه در ان دخیل میشه خواسته یا نخواسته

bibal سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ق.ظ http://bibal.blogsky.com

به جانه خودم اگه این جا بود لت و پارش میکردم مرد تیکه ی گاو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد