تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

رنج میبریم



اول
تعطیلات نوروز حمید آقا به اتفاق باجناقهای محترم آقا کریم و ناصر خان ؛ به همراه خانومهایشان و جمعا 5 تا بچه زیر 10 سال کوله بار بستند و رهسپار شمال شدند تا از آب و هوا و سایر نعمتهای موجود کیفور شوند.
امروز روز سوم مستقر شدن آنهاست. بعد از رفع کسالت و دوش گرفتن، سه خانواده نهار را در یک پارک جنگلی میل فرموده و همه به شدت با هم گرم صحبتند.
کریم : ای بابا کدوم وضع خوب، ما که رنگ خوشی ندیدیم.
ناصرخان در حالی که نگاهش به پسر کوچکش است که چند متر دور تر روی یک تخته سنگ نشسته و با ولع لواشک می خورد ، سری به نشانه تایید تکان میدهد.
حمید : والا به خدا خونِمونو تو شیشه کردن اینا ، این از اقتصاد ، این از سیاست ، ای بابا
و یک کام از سیگارش میگیرد.
ناصر : آقای سبزواری رو میشناسی ؟ همسایمون. بنده خدا چقدر تقلا زد یه وام بگیره بزنه به کار، الان به خاطر چک بی محل داره میافته زندان ، هر کشور دیگه ای بود الان برای خودش کسی بود.
دو قلوهای حمید آقا هم لواشک و چیپس به دست به پسر ناصرخان پیوستند ، این طور که معلوم است رابطه اینها با هم خوب نیست ، چند دقیقه نگذشته که به جان هم می افتند.  پاکت چیپس پسر حمید آقا پاره شده و همه محتویاتش روی زمین میریزد ، بعد از چند ثانیه سکوت مرگبار بغض پسربچه میترکد و میزند زیر گریه. مادر بچه خودش را میرساند پاکت پلاستیکی پاره شده را از دستش گرفته به گوشه ای پرتاب میکند و با وعده خرید یک چیپس بزرگتر پسربچه را آرام کرده و نزد خود میبرد.
حمید آقا همینطور که نظاره گر مشاجره بچه ها است : بابا مگه اون یارو یاوری رو یادت رفته پریسال جمع کرد رفت کانادا الان چه زندگی به هم زده . از این رو به اون رو شده.
کریم : اصلا اونطرف همه چی فرق داره ، ما باید چندصد کیلومتر بکوبیم بیایم شمال اروپا همش مث شماله ، چه طبیعتی !   
حمید آقا آخرین کام را از سیگارش میگیرد و در حالی که با ناراحتی آن را به گوشه ای پرتاب میکند حرف آقا کریم را تایید میکند.

دوم
سعید : ممد چیکار داری میکنی ، یه ترم دیگه مشروط شی میندازنت از دانشگاه بیرونا !
محمد : پسر میدونی با کی داری حرف میزنی؟ من پنج سال ابتدایی شاگرد اول مدرسمون بودم!
نظرات 4 + ارسال نظر
مریم شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ http://flaneur.blogfa.com

پنج سال اول ابتدایی...تناسب خوبی بستی

این هم با کلی تخفیف بود !

ی یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ق.ظ http://d

سی

بله ...بله...

ع.خ یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ق.ظ http://www.jump.blogsky.com

دست ما کوتاه و خرما بر برج میلاد.میگم همه وزن این قصه رو اون تیکه حمید آقا تائیید میکند نشسته به نظرم و این حمید آقا تایید می کند برا من خیلی ملموسه حتی واسه این حمید آقا تایید میکند من بودم پولیتزر میدادم به شما.

ما به همون خرما رازییم ! جایزه پولیتزر برای اهلش.

bibal سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ق.ظ http://bibal.blogsky.com

..................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد