تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

هزاران سال


نشسته ام، تنها. از خودم چه پنهان که تنها هم نیستم. تازه کشفش کردم. کنارم بود و از چشمم پنهان، خط می داد و راهنمایی ام می کرد. در همه رفتن ها، باز ماندنها، سقوط ها و سقوط میکنم. مدتهاست. به کدام طرف، نمیدانم و نمی دانم کدام زمین خرد شدن استخوانهایم را خواهد شنید.

لحظه ها ! آدم ها ! آهنگ ها !

لحظه ها ایستاده اند یا من عبورشان را نمی فهمم، می خواهم بدانم کِی بود و کجا که اولینشان بر زندگی ام، بر من، پشت پا زد و گذشت. دستم را به سویش گرفتم یا نه ! و جوابم را چه داد. جوابم را چه دادی ؟ به کدام سو رفتی ؟ رفتی ؟

آدمها، از من چه می خواهید رهگذران در تاریکی ذره های از هم شکافته هزاران سال دورتر. من در تو بودم یا تو ثانیه های مرا زیسته ای. آن آدمک نه! آدم تنه چوبین که دستهایش را از هم گشوده را سالها پیش یا بعد من در رگ رفتم یا اوست که امروز در سبزترینهایم جاری است. آه ! کهن مرد من. کهن مرد من کجایی ؟!

و آهنگها، کدام ساز می نوازدتان که ستونهای من در سماعند. انگشتهای من آن روز که تو را آفرید خود مخلوق که بود ! من ! من همان ذره شکافته ام یا آن ذره شکافت وقتی در دوردست ترین باغ آخرین خاشاک را در لانه ام گذاشتم ؟!

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

میخوای بگی نهایتن همه به یک وجود واحد میرسیم؟

شاید هم وجود واحد نهایتا به ما می رسه ، قصد گفتن چیز خاصی نداشتم. توی پارک نشسته بودم و چند ساعتی آدمارو نگا می کردم ! خود به خود اومد !

ع.خ سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ http://www.jump.blogsky.com

خیلی غامض بود حداقل مغز من نمیتونه جمله های بلندو به هم مرتبط کنه و این یه جور نبوغ خاصی میخواد که من ندارم برا همین ژان پل سارتر که میخونم همینجوری میشم.در ضمن پارک نرو پارک مرد را ویران کند...نفس های مرده را شیران کند :-)....لحظه ها ناستادند عزیز...ما نمیتونیم انتخاب کنیم چون انتخاب با آینده ربط داره و زنجیر با پیوستن دانه های متشابه پیش میاد و تو این لونه مملکت هر روز دونه ها یک اندازن و آدم دلش ور نمیداره زنجیرشون کنه.بهترین کار اینه که یه تقویم بزرگ بزنی به دیوار و روزا رو خط بزنی.اینطوری عبور لحظه ملموس تره و تصمیم گرفتن راحت تر.......................من از کجا غم از کجا باده بگردان ساقیا....آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا ....

ساقی رو خوب اومدی ...

ع.خ سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ق.ظ

من احساس میکنم روحم و جسمم یه سن ندارن و مهم تر از همه این که موقعیتی که توش هستم از سنم عقب تره و گویا خواب بودم که شیطان اومد چند سال عمرمو دزدید...تو هم همینطوری؟۱

تا جلوتر و عقب بودن از سن چی تعبیر بشه اگر اینچیزی که اکثر مردم هم سن من خودشونو مششغولش کردن وضع نرماله من مطمئنا آنرمالم حالا یا جلو یا عقب ، مهم نیس ! خوشبختانه من هم همینطورم با کمی تفاوت، حال میده :دی

bibal دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ب.ظ http://bibal.blogsky.com

ما که هیچی نفهمیدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد