تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

باید می دوید


یک -

خروسها را باز کردند تا به هم حمله کنند. گرد و خاک بلند شد. بچه ها با دمپایی پاره یا پابرهنه دور ایستادند. هیجان زیادی برپا شد. شرط بسته بودند. آفتاب چشمهاشان را می زد. عرق می ریختند. صاحب خروس ضعیفتر اضطراب زیادی داشت و مدام این طرف آن طرف را نگاه می کرد و در طرف دیگر رقیبش با آرامش مبارزه نفسگیر خروسها را نگاه می کرد. اولین ضربه کاری را خروس قویتر زد اما هم نبردش مقاومت کرد اما این مقاومت آن چنان ادامه پیدا نکرد. خون جلوی چشم همه را گرفته بود. ضربه ها پشت سر هم بر سر و صورت خروس ضعیفتر نواخته می شد.


دو -

تصمیمش را گرفته بود. چیزی برای فکر کردن نمانده بود. چقدر کار کند. چقدر زجر بکشد. چقدر تحقیر شود. هجده سال داشت که این دقایق شوم را تجربه می کرد. نمی خواست بیشتر از این فکر کند. عذاب وجدانش را قورت داده بود. دستهایش می لرزید و طناب را گره می زد. حتی گاهی چهره خواهرهایش را میدید که التماسش می کنند. دلیلی برای توجه به آنها نداشت. بچگی اش را در کوچه های خاکی گذرانده بود. آنجا که از هفت سالگی سیگار می کشند. آنجا که از هم دزدی می کنند، آنجا همه با هم می جنگند، جایی که حتی گربه های ولگردش هارند.


سه -

همکلاسی اش را دید، سوار بر خودروی گرانقیمتش جلوی پای او ایستاد. فکر اینکه درب ماشین را چطور باز کند عذابش داد. نمی خواست تحقیر شود. دوستش گرم تحویلش گرفت و با هم ساعتی گذراندند. بستنی خوردند و به موزیک گوش دادند و دم غروب از هم جدا شدند. پیاده به سمت خانه راه افتاد. نگاهش روی پاهایش بود. با آنها می توانست بدود. تندتر از هر کس. دوید. تندتر از باد . هر چه آدمِ کت و شلواری و مد بالا سر راهش می دید با تنه تنومندش به گوشه ای پرت می کرد. فحشش می دادند و می دوید. چشمهایش را بست. هوا را به ریه هایش می داد. از کنار مغازه ها، آدم ها، بانک ها، رستوران ها، مدرسه ها و مسجد ها گذشت. دیگر چشمانش را باز نکرد و هیچ کس هم ندانست چرا.

نظرات 3 + ارسال نظر
ع.خ شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ق.ظ http://www.jump.blogsky.com

خواستن نشانه قابلیته اما عناصر زیادی تو معادله هس که قابلیت تبدیل بشه به نتیجه!

مریم شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ق.ظ

باید میدوی
همش فکر میکنم تا چه حدی عوامل خارج از وجود ما شدت این باید رو تعیین میکنه...

bibal دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ق.ظ http://bibal.blogsky.com

هیچی نگم بهتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد