تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

درسهای مافیایی


مدتها بود که هیچ تفریح و سرگرمی این طور ذهن من رو مشغول نکرده بود. حتی موقعی که در تراوین یک دهکده داشتم و با فراق بال بیست و چهار ساعته تیمارش می کردم. چیزی که به این شدت من رو درگیر کرده بازی مخوف(!) و فوق العاده ذهنی مافیا است. مدت زیادی از اولین بار که اسم این بازی رو شنیده بودم و دست و پا شکسته بازی هم کرده بودم نگذشته بود که یکی دوبار از بیرون نظاره گر بازی شدم و بسیار مشتاق که حتما شانسم رو در این بازی هم امتحان کنم. به هیچ وجه قصد معرفی یا نقد بازی رو ندارم اما نکته هایی به ذهنم میرسه که می خوام بیان کنم. وسایل لازم برای مافیا بازی کردن یک برگه کاغذ تکه تکه شده و تعدادی آدم بیکار ( بیشتر از شش هفت نفر ) هست پس از اونجا که هر دوی اینها در اطراف من زیاده دروازه ای به روی من باز شد و من هم وارد مافیا باز ها شدم. در نگاه اول چیزی که برای موفقیت در بازی لازم دیدم زبان بازی و رندی بود و بعد دروغ و حقه بازی. این شد که همون اولین بار به خودم تلقین کردم که این کار من نیست و منو چه به این چیزا. من هر وقت دروغ عادی گفتم بالاخره یه جا گند زدم و این حس منفی باعث شد که گاف های بزرگی در بازی های اولم بدم و مطمئن بشم که من آدم این بازی نیستم. از اونجا که همه چیز نسبیه و من هم این نکته رو فراموش کرده بودم بعد چند روز بازی متوجه شدم که به صورت کاملا حرفه ای دروغ می بافم و هر کسی رو که اراده می کنم متقاعدش می کنم و هر کسی رو که انگشت روش می ذارم از بازی بیرون می فرستمش. تا دیشب! عصر بعد تعطیلی کلاس به جمع دوستان پیوستم. دو ساعتی وقت آزاد داشتم و این برای یک دست مافیای نون و آب دار کافی بود. این بار هم زد و از شانس بنده یکی از چهار مافیای بازی شدم. چرخ روزگار چرخید و هر سه مافیای بازی از بازی بیرون رفتند و من بودم و برادران محترم پلیس که سه نفر مافیاباز گردن کلفت به انضمام یک کاراگاه بودند. بماند که یک گاف از طرف من نه تنها یکی از همگروه هام رو حذف کرده بود بلکه خودم هم شدیدا متهم بودم. روز آخر بود و همه دستها برای من که قبلا مدعی کاراگاهی بودم بالا رفته و چشمها به من دوخته شده بود که آخرین دفاعیاتم رو مطرح کنم. اینجا بود که به اصل خویش برگشتم و هر چه کردم حتی ندونستم چطور از خودم دفاعی قاطع بکنم و همون روز پلیس بازی رو برد. توی مسیر خونه همه حواسم رو جمع کردم به اتفاقات روزهای آخر بازی و این فکر کردن تا نیمه شب طول کشید. و نتیجه. اگر من سه روز آخر بازی رو حتی بعد از بلوف کاراگاه بودن با روشی که حالا در ذهنم به دست آورده بودم بازی می کردم مطمئنن به تنهایی و بین چهار پلیس به انضمام یک کاراگاه بازی رو می بردم. اما حیف که موقع بازی نزدیک به سه ساعت وقت برای فکر کردن نداشتم. نیازی به نتیجه گیری نیست شاید اگر خیلی کسان دیگری جای من بودن در سه دقیقه نقشه ای فجیع تر از نقشه سه ساعته من می کشیدن. اما نتیجه گیری مهم تر اینکه اگر کنکور ارشد دارید دور مافیا رو خط بکشید و نکته بعد اینکه هر کسی را بهر کاری ساختند و آخرین نکته اینکه واقعا میدونید بهر چه کاری ساخته شدید ؟!

نظرات 4 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ق.ظ

آقا دمت گرم . منو یادت خاطرات گذشته انداخت . چیزی حدود ۶ سال پیش . الان دیگه روش بازی رو یادم نمی آد . می تونی کمکم کنی ؟ شرمنده ها .

مریم پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ

بهر چه کاری؟:)
کنکور داری یا جزو داستانه؟

نمی دونی ؟!
همش واقعی بود. الان دیگه داستانه. آره کنکور دارم !

محمد شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ق.ظ

خودتم میدونی که داستان نیست!

خاطره هم به نوعی داستانه. کلا داستانیم محمد !

bibal شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ب.ظ http://bibal.blogsky.com

روشه بازی رو بگوووووووووووووووووووووووووووووو خواهشا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد