تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

خِرخِر


باران نه ، تازیانه روی سنگفرش. سنگفرشی که شاید سالی چندبار سنگینی کفش های گرانقیمتش را تحمل کرده بود و حالا تمام هیکلش را به دوش می کشید. همه زخمهایش و همه اشکهایش. سنگفرش صبور بود. مثل همان موقع که داغ سیگار نیمه روشنش را با پاشنه پا بر سینه اش گذاشت و عکس العملی نشان نداد. مثل آن موقعی که چرک گلویش را به صورتش انداخت و حرفی نزد و حالا هیکلش. مجموعه ای از گوشت و چربی انباشته و بهم متصل با جریانی ضعیف و سرخ رنگ. جریان متعفن زندگی بخش. سنگفرش صبور بود. اما لخته خون تمام صورتش را پوشانده بود و دیگر چیزی نمی دید. نمی دید غذایی را که برای کرمهای خاکی در حال پخته شدن بود. اما می شنید خِرخِر را. همینطور که قبلا شنیده بود. صدای خرخر ملیونر گدا، گدای ملیونر، پسر بچه دست فروش، پیرمرد ورشکسته و جوان عاشق پیشه را و حالا همه صداها را با هم می شنید. تحمل نداشت اما سنگفرش باید می بود چون صداها بودند، چون گوشتها بودند، چون لخته ها بودند و آنها بودند تا سنگفرشها باشند تا باز هم ببینند و باز هم تازیانه بخورند. نه ! باران.

نظرات 8 + ارسال نظر
دختری با دامن حریر سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ http://www.patty.blogsky.com

سلام!
وبلاگتون خیلی خوشگله:)
این مطلبتون خیلی زیبا بود...خیلی زیاد!
خیلی ازش خوشم اومد.پر از معنیه
منتظرم که بهم سر بزنید
مرسی:)

ممنون. سر می زنم حتما.

سمیرا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ http://http://samirashahram.blogsky.com/

و اینک ... سنگفرش ... میبیند نگاهی را ... که به او خیره است ... نگاهی گرچه دور ... گرچه بی رمق ... نگاهی که فهمید اورا ... و احساسی از بودن به او هدیه داد ... احساسی عمیق ... که تا انتهای وجودش ریشه دواند ... اینک خوشحال است ... چرا که در دنیایی این چنین ... روزی نگاهی از سمتی به او خیره شد .... نگاهی عمیق ... نگاهی ژرف ....

مرسی حسین جان عالی بود ... عزیزم ...
و مرسی از این که کامت زیبایی برام گذاشتی ..

شاد سلامت و سر بلند باشی ... ای که نگاهت زیباست ...

هم من هم سنگفرش از تو ممنونیم :)
اون کامنت هم اصلا قابل نداشت. میدونم که این روزها چقدر شاد و سرحال و با انرژی هستی و اون حس قشنگ که هر روز داره بیشتر به اوج میره. امیدوارم همه زندگیت همینطور شیرین باشه.

مریم سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ب.ظ

چه تلخ بود

چه میشه کرد !

محمد چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

مثل همیشه عالی. حسین من هر روز یه وبلاگت سر میزنم. چقدر دیر به دیر مطلب می نویسی. کم کاری؟ سرت به چی گرمه؟ ها؟ راستی حسین یه زحمتی هم برات دارم. زنگ میزنم بهت.

مخلص محمد آقای گل. منتظرم بزنگی.

سعیده چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ http://www.sabaleh.blogsky.com

سلام
مطلب جالبی بود
ممنونم از اینکه یادت بود برام مافیا رو توضیح بدی

خواهش.

احسان پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ق.ظ

آسفالت ! زیر مجموعه ی خیابون . . .

آسفالت ؟!

سمیرا دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ق.ظ

eeeee حسین قبول نیست مافیارو واسه سعیده توضیح دادی یعنی چی فرق میذاری ؟؟؟ منم میخوام .....

چون واسه چند لحضه منو هم درگیر خودش کرد ؟ چند بار مطلبتو خوندم از اونجایی که اعتماد به نفسم 126 تا میباشد مطمین بودم میفهمم ... اما نشد بفهممش .... هیجان انگیز به نظر میرسه ....

سعی می کنم توی یک پست با ریزه کاریهاش توضیح بدم.

bibal دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ق.ظ http://bibal.blogsky.com

خیلی باحااااااااااااال بود منم مافیا می خواااااااااااااام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد