تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

تنهایی پرهیاهوی من

وبلاگ شخصی حسین طاهری

نمی دانم


این که زندگی می کنی یا عادت کرده ای زنده باشی مهم است. مقدمه. اگر فکر می کنی یک آدم علاف کم عقل روانی از سر بیکاری و خوشی زیاد نشسته و قصد نوشتن جملات پوچ مثلا فلسفی نا امید کننده دارد باید بگویم که صد در صد درست فکر می کنی و به خاطر وقت گرانبهایت توصیه می کنم از جایی که به اولین نقطه ( . ) رسیدی این نوشته را از جلوی چشمانت دور کنی و یا بالعکس. اگر همچنان هستی، دو حالت وجود دارد، یا کنجکاو شده ای و یا واقعا آنطور که گفتم فکر نمی کنی. اگر کنجکاوی عواقبش با خودت و نمی خواهم محرومت کنم و اگر تشنه ای می خواهم با هم به کنار همان چشمه برویم. آنجا که غروبهای زیادی را گذرانده ایم و از آبش نوشیده ایم. نشانی اش اینکه کسی راهش را نشانت نداد و خیلی ها بعد از اولین نقطه راهشان را کج کردند ، همان راهی که همیشه پر از آدمهاست. دیدیشان. حتما حس کرده ای، دیده ای در آب چشمه خودت را، زیباتری، بزرگتری و مرموزتر، اما نمی دانی که آنچه می بینی خودت هستی یا تصویری از آنچه که خیال می کنی باید باشی، شاید مهم این است که هستی، که می بینی. و دیده ام حسرت می خوری گاهی وقتها که به عابران خندان نگاه می کنی. بلند میشوی. به سمت راه میروی و با سیل جمعیت روان می شوی، منتظر می مانم تا باز گردی. و بازگشتنت را جشن می گیریم، می رقصیم، می خوانیم و می خندیم و بعد با هم به آب چشمه نگاه میکنیم. پاهامان روی زمین است و سرهامان رو با آسمان با سرعتی باور نکردنی حرکت می کند و تصویرمان به عمق. چشمهامان را می بندیم و خیال می کنیم که چشمه همه خیال است. چرا باید باشد ؟ چرا باید بیاییم ؟ چرا ما ؟ چرا هیچ جانور دیگری نه. و چشمه چراهامان را می بلعد. دیده ای حتما آنهایی را که از راه صخره ها خود را رسانده اند.... بیهوده می گویم. خودت بنشین و برای خودت شرح بده آنچه را دیده ای، راز بزرگی دارد که می دانی.

آزاد


نمی دانم با چه صفتی بیان کنم، همه دقیقه هایی را که با یک دلشوره می گذرد. نگرانی از اینکه حرفم یا عملم یا حتی فکری که در سر گذراندم رنجانده باشدت !

و نمی دانم چگونه بخوانم عشقی را که می ترسم انتهایش وصال باشد یا بهتر بگویم وصال انتهایش باشد.

من این اسارت را آزادانه زندگی می کنم.

یک بار دیگر آغاز


مثل راهی می ماند که باید بپیمایی حتی اگر انتهایش را ندانی !

هر چقدر هم که بنشینی آفتاب برتو نخواهد تابید.

یک بار دیگر آغاز میکنم.


ضمن اینکه تاسیس وبلاگ نو را صمیمانه به خودم تبریک میگویم ....